هویت

نبرد ١٤٠٠ ساله بین هویت ایرانی و هویت اسلامی


نوشته فریدون پارسی، ۲۴ مهر ماه ۲۵۸۲



خمینی در صحیفه نور در مورد هویت ایرانی می گوید: «…آن مردی که در خارج گفت که اول من ایرانی هستم‚ ملی هستم دوم ایرانی هستم سوم اسلام. این اسلام نیست‚ تو سوم هم اسلامی نیستی»[1]. تاریخ اسلام نشان میدهد که بعد از یورش اسلام، هویت پیشین ملتها نابود، و در هویت اسلامی استحاله شده اند. نمونه ها فراوانند؛ از مصر، تا سوریه و مراکش.

 در این میان «ایران» یک استثناست؛ آنهم بخاطر افراد شجاع و آزاده ای مانند فردوسی، بابک خرمدین و رضا شاه بوده است که اسلام نتوانسته بطور کامل این ملت را مغلوب و استحاله نماید. ولی آیا این پایان کار است؟ و آیا فرهنگ و هویت ایرانی، دیگر از دست اسلامگرایان در امان است؟ هرگز! شورش اسلامی، در سال١٣٥٧، نمایانگر این حقیقت است.

این شورش هر چند که در قادسیه و نهاوند اتفاق نیفتاد، ولی به رهبری و توسط صنفی صورت گرفت که به ادعای خودشان «سیّد» و از تبار تازیان هستند. سعد بن ابی‌وقاص که در جنگ قادسیه در برابر ایران فرمانده سپاه مسلمانان بود، و از این جهت مسلمانان او را «سردار قادسیه» می نامند، هم از همین تبار بود. آخوندها با هر آن چیزی که نشانی از ایران و ایرانی داشته باشد، مثل هم تبارشان (سعد بن ابی‌وقاص) سر ستیز و جنگ دارند. بار دیگر خمینی در صحیفه نور، در مورد مخالفت اسلام با «ملیت» می گوید: «… آنهائی که می گویند ما ملیت را می خواهیم احیا بکنیم‚ آنها مقابل اسلام ایستاده اند‚ اسلام آمده است که این حرف های نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی خورن افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است که ما ملت را می خواهیم و ملیت را می خواهیم و اسلام را نمی خواهیم…»[2]

خمینی حتی از این هم فراتر می رود، و کشوری بنام «ایران» را منکر می شود: «این حسابهائی که پیش مردم مادی مطرح است که ما ایرانی هستیم و برای ایران چه باید بکنیم درست نیست. ما در خارج از اسلام اصولا کشوری بنام ایران را نمیشناسیم»، و: «اینهائی که میگویند ملت و ملیت بروند گم شوند، این ملیت نقشه ای است که مستعمرین برای ما کشیده اند، میخواهند شما را منحرف کنند از اسلام عزیز. اینها از پس ماندۀ گبرهای متعددی میخورند که صحبت از شئون ملی و از پان ایرانیسم میکردند»(تولدی دیگر ص ٤٩۶ : شفا).[3]

خمینی و آخوندهای اشغالگر که امروز می گویند: «ما در خارج از اسلام اصولا کشوری بنام ایران را نمیشناسیم»، فراموش کرده اند که بقول شجاع‌الدین شفا: «یک مسلمان ایرانی، به همین منوال، تنها از این جهت مسلمان است که پدرش مسلمان بوده است، و پدر او نیز بدین دلیل مسلمان بوده که پدری مسلمان داشته است، و پایان این خط زنجیر در هر شرایطی به زرتشتی فلکزده ای میرسد که با شمشیر عرب لااله الا الله گفته بود بی آنکه حتی معنی آنرا دانسته باشد.» (تولدی دیگر ص ٤٣ : شفا) 

پس از حمله مسلمان به ایران و پذیرش اسلام به زور شمشیر، روان تاریخی ما دچار دوپارگی شد. یک پاره آن «ارزشها و هنجارهایی» ایرانی که از قبل داشتیم، و پارۀ دیگر «ارزشها و هنجارهای» اسلامی که به ما تحمیل شدند. این ارزشها و هنجارها با هم در تضاد کامل و مخالفت جدی هستند. دوپارگی دورنی در روان تاریخی مان، باعث می شود که ما بطور پیوسته دچار «بحران هویت» باشیم؛ بخاطر شخصیت دوگانِۀ ما، که می خواهیم هم زمان هم اسلامی باشیم و هم ایرانی.        

دوپارگی در روان تاریخی ما گاه به شکل طرفداری از «خمینی» و گاهی به شکل طرفداری از «رضاشاه» ظهور و واقعیت پیدا می کنند. خصوصیتهای خمینی و رضا شاه هر دو در روان دوپارۀ تاریخی ما وجود دارند، و این دو شخصیت متضاد نشان از بحران هویتی ما می کند، چرا که دارای ارزشهای متضاد و مخالفند. رضاه شاه آن پارۀ «هویت ایرانی»، و خمینی آن پارۀ «هویت اسلامی» ما است. در پاراگراف بعدی با آوردن یک مثال از این دو شخصیت متضاد، و ارزشهای متضاد آنها موضوع را روشنتر می کنیم. 

خمینی پس از ۱۵ سال تبعید، در پاسخ به خبرنگاری که پرسید «از بازگشت به ایران چه احساسی دارید»، گفت: «هیچ!». بعدها نشان داد، که نه تنها نسبت به ایران «هیچ» احساسی ندارد، بلکه ادعا کرد که: «ما در خارج از اسلام اصولا کشوری بنام ایران را نمیشناسیم». اما احساس رضاه شاه نسبت به ایران از نوع دیگری است. او هنگام بازگشت به ایران از راه های خاکی عراق، پس از خاموش کردن فتنه خزعل در سفرنامه خوزستان می گوید: «جبال برف‌آلود ایران مدتی بود که نمایش داشت و افق بی‌تغییر عراق را چون دیواری جلیل و مزین به آسمان مربوط می‌ساخت. اما درشکه در رسانیدن ما به خاک وطن، مثل این بود که تعللی دارد یا شدت شوق، حرکت او را در چشم من کُند و تعلل‌آمیز جلوه‌گر می‌ساخت… عاقبت به خاک ایران رسیدیم. چنان شور و سروری در من ایجاد گردید که بی‌اختیار از درشکه فرود آمده بر خاک افتادم و بر زمین بوسه دادم. در هیچ واقعه این قدر رقت نکرده بودم. خاک این سرزمین مقدس، گویی توتیایی بود که چشمِ انتظار کشیده‌ی ما را روشنی بخشید… از حُب وطن راسخ‌تر هیچ ریشه محبتی در قلب انسان فرو نرفته است… خدا عمر بدهد که این وطن جذاب و عزیز را به قدری آباد کنم که حتی خائنان راحت‌طلب سست‌عنصر عیاش [کنایه به احمد شاه است] هم آن را ترک نگویند و خارجه را بر آن ترجیح ندهند».

در مثال بالا خمینی و رضا شاه دو پارۀ هویتی و کاملا متضاد ملت ما را به تصویر می کشند. یک طرف آن که به ایران «هیچ» احساسی ندارد، و طرف دیگر که «همه چیز برای ایران» می خواهد. اینگونه احساسات یا عقاید پارادوکسال، ناسازگار و غیرممکن و ناشدنی است؛ و فقط در هویت دوپارۀ ملت ما ممکن است. این روان گسیختگی یا دوپارگی که نشان شخصیت دوگانه (اسلامی و ایرانی) است، تا کی می تواند ادامه یابد؟ سعدی می گوید که «دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند»، و نهایتاً یک سو باید پیروز شود.

خمینی در سال ١٣٥٧ با استفاده از «بحران هویت» و دوپارگی و گسیختگی روان تاریخی ما، و همچنین عوامل داخلی و خارجی دیگری که در شورش ٥٧ تاثیر داشتند، توانست بار دیگر بعد از جنگ قادسیه، برای دومین بار کشور ایران را با استفاده از «هویت اسلامی»، اشغال نماید.

اما این بار شاید شاهد پایان این نبرد ١٤٠٠ ساله میان این دو هویت باشیم. نبردی که امروز بین «ملت ایران» و «جمهوری اسلامی» در جریان است. این بار در صورت پیروزی «انقلاب ایرانی» که در جریان است، و کاملا ضد آن «شورش اسلامی» است؛ می توانیم «بحران هویت» و دوپارگی و گسیختگی روان تاریخی مان را کاملاً حل نماییم. چرا که حل این بحران امکان پذیر نیست، مگر اینکه یکی از سوهای این تضاد بطور کامل پیروز شود و یا آن سوی دیگر آنقدر بی توان و بی قدرت شود که دیگر تاثیر جدی در زندگی مردم نداشته باشد.

 منابع

[1] – صحیفه نور ج 12 صفحه 274 تاریخ: ۱۵/۵/۵۹

[2] – صحیفه نور ج 12 صفحه 274 تاریخ:۱۵/۵/۵۹

[3] – شفا، شجاع‌الدین. تولدی دیگر، ایران کهن، در هزاره ای نو، نشر فرزاد، چاپ دوم  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر